تحقیق درباره ديني، بسياري، تغييرات

84
فصل چهارم: يافتههاي پژوهش 86
مقدمه………………………………………………………………………………………………….86
4-1 توصيفي از زندهگي ديني اوليه 87
4-1-1 باورهاي ديني 87
4-1-2 مناسک ديني 89
4-1-3 اخلاق ديني 91
4-1-4 ايمان ديني 91
4-2 سفر از جهان سنتي به جهان مدرن 93
4-3 باورها و الزامات کنوني 108
3-4-1 نوگروي غيرحاد: روايت دينداران بازانديش 108
4-3-2 نوگروي حاد: روايت بازانديشان غيرديندار 116
فصل پنجم: نتيجهگيري 122
مقدمه………………………………………………………………………………………………..122
5-1 ملاحظاتي نظري در باب نتايج پژوهش 124
5-2 پيشنهادهاي پژوهشي…………………………………………………………………………135
5-3 محدوديتهاي پژوهش 137
کتابشناسي………………………………………………………………………………………138
فصل اول: کليات پژوهش
1-1 بيان مسأله
“هيچ جامعهي شناختهشدهاي نيست که در آن شکلي از دين وجود نداشته باشد، اگرچه اعتقادات و اعمال مذهبي از يک فرهنگ به فرهنگ ديگر فرق ميکند” (گيدنز، 1378: 514) و تغييراتي هم در آن بهوجود آمده و در برخي دورهها بهکلي دگرگون شده است. به دنبال عصر روشنگري نيز تغييرات شتاباني در حوزهي دين بهوجود آمد؛ فرآيند فراگير نوسازي1 که بهصورت نيرويي بيبديل در کشورهاي حامل مدرنيته در آمده بود به همراه تبيينها و تفسيرهاي غيرديني که از طبيعت، جامعه و هستي انسان توسط نظريههاي جديد علمي و نحلههاي فکري رايج ارائه ميشد، بنيان بسياري از انديشههاي ديني را متزلزل ساخته نفوذ و حضور اجتماعي دين را به چالش ميکشيد و کارويژههايي را که در گذشته بر عهدهي دين بود، بر عهدهي نهادهاي غيرديني مينهاد.
از آغاز دورهي جنگهاي ايران و روس که جامعهي ايران در مدار مدرنيته قرار ميگيرد تغييرات و تحولات بسياري، چه در سطح کلان سياسي و چه در معيشت مردم و نوع نگرش و روابط آنها با ديگران به وقوع ميپيوندد. اين فرآيند، به ورود (عمدتن نامتوازن) نهادهاي مدرن و تفکيک آنها در جامعه منجر شده است. همگام با ظهور و تفکيک نهادهاي مدرن در جامعه، مجموعههاي2 آگاهي (زيست جهان يا جهان معنايي) مرتبط با هر يک از آنها نيز در جامعه ظاهر و از هم تفکيک شدهاند. بهعبارتي، همزمان با تغيير در ساختارهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي، نظامهاي انديشهگي مردمان هم دستخوش تغيير شده و بينشها و نگرشهاي جديدي در جامعه نضج گرفته است. بنابراين جامعه ايران وضعيت متکثر و متضادي را هم در سطح ساختاري و هم در سطح ذهني تجربه ميکند.
با شکلگيري اين وضعيت حوزهي دين احتمالن بيش از هر حوزهي ديگري در جامعه متأثر شد. دين که در بخش عمدهاي از تاريخ ايران در ايجاد “سايهباني” فراگير از نمادها بهمنظور يکپارچه کردن معنيدار نظم اجتماعي نقشي اساسي ايفا کرده بود، اين بار با چالشي گسترده و عميق روبهرو شد. اين چالش از آنجا ناشي ميشد که دين ديگر به سادهگي نميتوانست “سايهبان مقدس”3 خود را بر سر همهي مردمان و نهادهاي جديد در جامعه و جهانهاي معنايي مرتبط با آنها بگستراند. اينجاست که تعابير و تفاسير گوناگون ديني و غيرديني در سپهر زندهگي مردمان – چه توسط خود سوژهي گزينشگر و چه بهوسيلهي ساير نهادهاي رقيب نهاد دين – شکل ميگيرد و همزمان، سبکهاي مختلف اعتقادورزي ديني و غيرديني در ميان مردمان مجال بروز پيدا ميکند. بهعلاوه اينکه، حتا “مقبوليت تعاريف ديني از واقعيت به پرسش گرفته ميشود” (برگر، برگر و کلنر، 1387: 87). اين وضعيتي است که هماکنون در جامعهي ما مشاهده ميشود. در حال حاضر نهتنها جامعهي ما چندپاره شده است، بلکه عرصهي ديني نيز ديگر متشکل و يکدست نيست. برعکس، در ايران معاصر گرايشهاي ديني مختلفي وجود دارد که در بسياري مواقع منافع و جهتگيريهاي متضادي از خود بروز ميدهند (محدثي، 1386: 85). بدينترتيب، زيست جهان ايراني که از غناي ديني بسياري برخوردار بود، با ورود مجموعههاي آگاهي مدرن به بازتعريف خود و ارتباط خود با آنها ميپردازد و همزمان زمينه براي رشد انواع تفاسير از دين فراهم ميشود و اين وضعيت در نهايت به تحول در پايبندي ديني مردمان و ظهور انواع سبکهاي دينداري ميانجامد.
نمونهاي از اين تغييرات بهوجودآمده در دينداري مردمان را براي مثال ميتوان در اقبال بسياري از جوانان به گرايشهاي معنوي نوپديد مشاهده کرد؛ پديدهاي که به نظر ميرسد در وضعيت مدرن بيش از هر زمينهي ديگري مجال بروز پيدا کرده است. امروزه در بسياري از فضاهاي شهري از جمله تهران شاهد تمايلاتي مبني بر گرويدن به جمعهاي متنوع عرفاني و روانشناختي هستيم؛ “جمعهايي با ويژهگيهاي ساختاري و عاطفي متفاوت و پيوندهاي نزديک و صميمانه” و “فضاي علاقه و همکاري با يکديگر”؛ چيزي که بهندرت ميتوان در ميان اجتماع پيروان دين رسمي يافت. تنوع نسبي شکل و محتواي اين جريانها نشان ميدهد که متن مردم به شيوههاي مختلف، چه از طريق “ابداع و نوآوري” در شکل اجتماعي سنتي قديمي و چه در “وارد کردن” سبکهاي مختلفي از شرق و غرب، در صدد توليد فضاهاي خاص و متنوعي در درون خود هستند که هم به نوعي در زندهگي فکري و روحي آنها تأثيرگذار بوده و هم اجتماعات کوچکي را برايشان بهوجود آورد که دستکم در دورهاي از زندهگي، تا حدي نسبت به آن تعلق پيدا کنند (شريعتي مزيناني، باستاني و خسروي، 1386: 189-188).
اما بهدنبال تغييرات شتابان تکنولوژيک و
تأثير آن بر ابعاد سختافزاري و نرمافزاري فرهنگ، کيفيت سوژه نيز رفتهرفته دستخوش تغيير گشته و هويت فردي مردمان که ديرزماني کموبيش تحت انقياد هويت جمعي و تعلق گروهي آنان بود، اينبار بيش از هر زماني فرديت يافته و تفکيک شده است؛ همان تصويري که هرويولژه از آن با عنوان “مدرنيتهي روانشناختي” ياد ميکند. “مدرنيتهي روانشناختي بدين معناست که شخص بايد خودش در مقام يک فرد بيانديشد و وراي هر گونه هويت موروثي، که منبع اقتدار خارجي آن را تجويز کرده است، تلاش کند هويت شخصي بيابد” (هرويولژه، 1380: 291). بدين ترتيب، تحول در سطح ذهنيت و “حافظهي” سوژهي مدرن منجر به تحول “گفتمان حافظه” از سنتي به مدرن ميشود. “گفتمان سنتي حافظه”، آيينمحور و مناسکمحور بوده و بيش از هر چيز حول امر ديني سامان مييافت. حال آنکه “گفتمان حافظه مدرن”، تحت تأثير “مصرفيشدن” و “شهريشدن حافظه” (که خود گونهاي از شهريشدن آگاهي است) هر چه بيشتر به سمت دنيويشدن پيش ميرود و بهرغم اعمال سياستگزاري در زمينهي حافظه و برجسته کردن وجوه مشخصي از نمادها در رسانهها، افراد از طريق اعمال “مقاومت” در برابر اين پيامها در اينکه چه چيزي به حافظهشان سپرده شود، دست به گزينش ميزنند (فاضلي، 1392) و بهرغم غلبهي هژموني ديني در رسانههاي داخلي، دانش بسياري از جوانان در مورد جزئيات زندهگي چهرههاي برجستهي هنري و ورزشي بسيار بيشتر از چهرههاي مذهبي است و دانشهايي دربارهي انواع مُد، شيوههاي مديريت بدن، سرگرميهاي مدرن و… بهمراتب بيشتر از دانشهاي مربوط به اعياد و اعمال مذهبي جاي خود را در حافظهي جوانان باز کردهاند.
امروزه ميتوان گفت، با توسعهي آگاهي شهري، “افراد از منابع نمادين متنوعي که موافق مشربشان است يا از طريق آن منابع با درگير شدن در تجربيات متفاوتي که در دسترسشان قرار ميگيرد به ساختن هويتهاي ديني و اجتماعي خودشان مبادرت ميکنند” (محدثي، 1386: 90) اجتماعيشدن ناشي از زيستن در جهانهاي زيست چندگانه، هويتي ميسازد که “باز”، “تفکيکشده”، “انديشيده” و “فرديت يافته” است (همان: 88). در چنين وضعيتي فرد ديگر نميتواند به ارزشها و نظام نمادين معيني در تمام عمر خود وفادار بماند (برگر، برگر و کلنر، 1387: 76-75). بهعبارتي، “بشر امروزي در مورد اعمال و اعتقادات خود دايما ميانديشد و همواره به تجزيه و تحليل آنها ميپردازد و آنها را سبک و سنگين ميکند و نهتنها در سطح روشنفکران و فلاسفه بلکه در جوِّ عامهي مردم کليه اعتقادات بهطور مداوم دچار چون و چرا ميشود” (توسلي، 1369: 209).
ميتوان اذعان کرد که در جوامع امروزي، افراد هر چه بيشتر در معرض افکار و عقايد متنوع، ارتباطات و مطالعات باشند، عمومن تأثيرپذيري آنان و قرار گرفتن آنان در روند تغييرات بيشتر است و بدون شک يکي از مهمترين اين گروهها دانشجويان هستند که به دليل قرار گرفتن در يک بافت متکثر و مواجهه با افکار و عقايد نو و اتخاذ راهبردهاي تفکر انتقادي و عقلاني تحولات بيشتري را در سطح باورها و عقايد ديني و غيرديني به نسبت ساير اقشار جامعه پذيرا ميشوند.. هدف از انجام اين مطالعه، توصيف تحول در پايبندي ديني شماري از دانشجويان دانشگاه خوارزمي بر اساس روايتهاي بازگوشدهي آنان از زندهگي دينيشان و نيز شناسايي آندسته از تجربيات زيستهاي است که موجب بروز چنين تحولي در زندهگي ديني آنان شدهاند. در اين پژوهش، دانشگاه بهعنوان نهادي در سطح مياني جامعه و دانشجويان بهعنوان دستهاي از کنشگران آن براي مطالعه انتخاب شدهاند چرا که ميتوان در دانشگاه سرريزي از تفکرات و اَشکال زندهگي مدرن و نيز آثاري از زندهگي و تفکر ديني سنتي را به وضوح ديد و از اينرو، تعامل (يا کشمکش) اين دو نيرو در ذهن دانشجويان، احتمالن بيش از ساير اقشار جاري است.
1-2 ضرورت و اهميت پژوهش
در هر اجتماع دينياي، دين از طريق تدوين و تنظيم يک نظامنامهي اخلاقي و حقوقي يکي از نيازهاي اساسي را که براي تداوم حيات اجتماعي آنان لازم است، تأمين ميکند. “اين نظام اخلاقي براي تکتک اعضاي خود محيطي معنوي فراهم ميسازد، بهطوري که مردمان از زندهگي کردن با هم در آن نظام اخلاقي لذت ببرند” (دورکيم، 1378: 288). همچنين، “جامعه از طريق نهاد دين ميتواند نقش متعادلکنندهاي را براي [برخي از] تمايلات و خواستههاي بشري ايفا نمايد” (همان: 290). از طرفي، انسان اساسن با خلأهاي وجودياي دستبهگريبان است و اين خلأها منجر به بروز حالتي از سرگشتهگي در جهاني رازآلود و سربرآوردن احساس تهيبودهگي در درون او ميشود. در اين ميان، دين با ارائهي پاسخهايي – هرچند بعضن مبتني بر تفکر اسطورهاي- تلاش ميکند براي يک چنين خلأهايي چارهجويي کند و از اين طريق، معنا و هدفي را در پس حيات مؤمنان قرار دهد. تکيهي انسان مؤمن به قدرت بيانتها و خيرخواهي عليالاِطلاقي که براي خدا يا خدايان متصور ميشود، موجب آرامش وي گرديده و بهواسطهي اين احساس آرامش، فرد در خود احساس قدرت و تحمل بيشتري را در مواجهه با تجربيات تنشزا ميکند.
آنچه مبرهن است، نقش انکارناپذير دين در جهتدهي به حيات فردي و جمعي بسياري از انسانها و جوامع در طول تاريخ است؛ نقشي که با شتاب گرفتن تغييرات اجتماعي ـ چه در سطح نهادي و چه در سطح فردي به سرعت در حال دگرگوني است. در اين ميان، آنچه ضروري مينمايد انجام مطالعه و کسب شناخت در مورد دينداري مردمان و نقش و جايگاهي است که دين در
نزد انسان مدرن دارد. در واقع، با شناسايي سطوح، تنوعات و تحولات دينداري افراد ميتوان دريافت که روند تغييرات اجتماعي ـ فرهنگي، دينداري آنان را به چه سمتوسويي هدايت کرده است. اين تغييرات را بيش از هر کجا در محيطهايي ميتوان يافت که بيشترين تأثير را از وضعيت مدرن ميپذيرند و همانطور که پيشتر ذکر شد، به نظر ميرسد دانشگاه بهعنوان يک نهاد مدرن که گفتماني عقلاني بر آن حاکم است، بستر مناسبي را براي مطالعهي تغيير نگرشها و ارزشها فراهم ميسازد؛ بهويژه اينکه بسياري از دانشجوياني که از زمينهاي نسبتن سنتي برخورداراَند، با ورود به دانشگاه و فراگيري علوم و مواجهه با انديشههاي نو و تفکر عقلاني و تربيت انتقادي، اين تعامل و / يا کشمکش نيروهاي سنتي و مدرن را بيش از هر قشر ديگري تجربه ميکنند.
از طرفي، پس از پيروزي انقلاب 57 و استقرار نظام سياسي